خواهم از زلف بتان نافه گشايی / فکر دور است همانا که خطا میبينم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب / اين همه از نظر لطف شما میبينم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خيال/ با که گويم که در اين پرده چهها میبينم
کس نديدهست ز مشک ختن و نافه چين / آن چه من هر سحر از باد صبا میبينم
دوستان عيب نظربازی حافظ مکنيد / که من او را ز محبان شما میبينم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب / اين همه از نظر لطف شما میبينم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خيال/ با که گويم که در اين پرده چهها میبينم
کس نديدهست ز مشک ختن و نافه چين / آن چه من هر سحر از باد صبا میبينم
دوستان عيب نظربازی حافظ مکنيد / که من او را ز محبان شما میبينم
دلم برای این مجسمه خیلی تنگ میشه
همیشه نگاه کردن به این مجسمه خاطره قشنگی رو برام زنده می کرد
0 نظرات:
ارسال یک نظر